مقاله اى با عنوان "نقدى بر نقد غير مارکسيستى مذهب" از وحيد رنجبر در نشريه ميليتانت شماره ٨ منتشر شده است. جوهر بحث اين مقاله اينست که احزاب کمونيست کارگرى و منصور حکمت نقدى رفرميستى به مذهب دارند! ميگويد که "حمله و رو در روئى با مذهب در جامعه سرمايه دارى، نه تنها سودى ندارد و به برچيده شدن اين نوع تفکر کمکى نميکند، بلکه ميتواند اثرى عکس داشته و به تقويت و بازگشت قدرتمند آن کمک کند!" ميگويد نقد مذهب بايد طبقاتى باشد و گرنه به "تفکرات رفرميستى، مسير رفرميسم و ستايش دولتهاى سکولار" اروپائى منجر ميشود! اگر سوال برايتان پيش آمده که خوب منظورشان از "نقد طبقاتى" چيست؟ پاسخ اينست که؛ "از ميدان بدر کردن مذهب از محصولات انقلاب سوسياليستى است و نه شعار اصلى و استراتژى هاى اصلى." اگر سوال بعديتان اينست که تا شکوفه دادن محصولات انقلاب سوسياليستى و نفى طبقات بايد چکار کنيم؟ پاسخ ميدهند؛ امروز بايد "روش صحيح" مبارزه با مذهب را بکار برد. اين روشها اينست: بايد "ماترياليسم ديالکتيک" را آموزش داد، و به "توسعه فعاليت مشترک توده ها و پيشرفت علوم طبيعى" اتکا کرد. اين مقاله مدعى است پرداختن به مذهب "کار فرعى" است، "برجسته کردن وجه و ماهيت اسلامى دولت" در قياس با "وجه سرمايه دارانه" آنست. و نتيجه ميگيرد که کمونيسم کارگرى با اينکار خود، "موضوعات فرعى را به شعارهاى اصلى" تبديل ميکند و همين "ماهيت رفرميستى" آن را برملا ميکند! در اين ميان فاکتهائى هم از سخنان منصور حکمت در گفتگو با راديو انترناسيونال آمده که معلوم نيست نويسنده اين مقاله با آن موافق است يا مخالف؟ تنها "نقد" اينست که در اين چند فاکت "اثرى از فرآيند زوال مذهب همگام با زوال طبقات نيست"! مختصرا اين ادعاها را مرور کنيم؛
در ميان سطور چپ سنتى
من آقاى وحيد رنجبر را نميشناسم و اول بار است که با اين نام برخورد ميکنم. مقاله و بحث ديگرى از ايشان نديدم. اما بحث وحيد رنجبر يک ديدگاه قديمى و رايج در ميان چپ اردوگاهى، کل سنت توده ايسم، تروتسکيستها، مائويستها، نسخه هاى ايرانى آنها، انشقاقات مختلف سنت جبهه ملى و حزب توده، و کلا بسترهاى کمونيسم بورژوائى و ايدئولوژيک و جريانات چپ راديکال در دنيا است. اين ديدگاه همه چيز هست بجز يک تلقى مارکسى از مبارزه با مذهب. اين ديدگاه متاثر از همان ماترياليسم ديالتيک زنگ زده و جداول تکاملى و روابط علل و معلولى از جهان و پديده ها است. استاد اين ديدگاه در ايران امثال احسان طبرى است. اين ديدگاه با تصويرى خشک و قالبى که از تاريخ و جدال طبقات بدست ميدهد، در اسارت دترمينيسم و جبر تاريخ است که در آن فعاليت بشر به هيچ گرفته ميشود. پاسخ اين دستگاه فکرى زنگ زده در همان انقلاب ۵٧ در قلمروهاى مختلف اتفاقا توسط منصور حکمت داده شده است و تکرار آنها اينجا غير ضرورى است. در صورت لزوم وارد اين بحث هم خواهيم شد. اما آنچه اهميت دارد نقش اين ديدگاه در قلمرو سياسى است که عملا يک کار مهم انجام ميدهد؛ بدر بردن مذهب از زير فشار نقد تيز سياسى طبقه اى که ميخواهد اين جهان وارونه را زير و رو کند. شما اگر امروز از فرخ نگهدار هم بپرسيد که با مذهب بايد چگونه برخورد کرد، دقيقا با همين گونه "توجيهات" به شما پاسخ منفى وحيد رنجبر را ميدهد. اين ديدگاه در شرايط امروز ايران، که مردم در يک رودروئى آشکار با دولت اسلامى سرمايه داران هستند و تمام جوارح و "تابو" هاى آن را مورد حمله قرار ميدهند، با اطلاق "فرعى" ناميدن مبارزه با مذهب، يک باج آشکار سياسى به دولت مذهب و اپوزيسيون مذهبى ميدهد. نسخه اش اينست که طبقه کارگر وارد اين "فرعيات" نشود، سوسياليستها در دانشگاه در اين زمينه شعار ندهند، زنان مسئله را بزرگ نکنند، و جوانان بيخود اسلام و عاشورا و غيره را جوک نکنند. اين يک سياست دست راستى است که مارکسيسم سهل است، از اته ايست هاى بورژوا هم عقب تر است. اپوزيسيون سنتى ملى اسلامى رژيم شاه، امثال حزب توده و اکثريت در انقلاب ۵٧ با همين ديدگاهها پشت خمينى و رژيم اسلامى رفت. آن زمان از نظر اين چپ هم مذهب و هم حجاب امرى "فرعى" بودند! بزعم آنها معضل طبقات دارا و "بالاى شهرى ها" بودند! نميديدند دارند نصف جامعه را به بردگى محکوم ميکنند! نميديدند که ارتجاع را از قعر تاريخ درآوردند و اتفاقا در مقابل چپ و براى سرکوب کمونيسم و طبقه کارگر جلو مردم گذاشتند. نقدى به تهاجم اسلام و ارتجاع از گور برخاسته و اتفاقا مدافع پروپاقرص سرمايه نداشتند. مسئله مهم برايشان حمايت از "خمينى ضد امريکا" بود. حجاب و مذهب را امرى "خودى" و "فرهنگ خلق" ميدانستند. "مذهب توده ها" را از مذهب بورژواها و حاکمين جدا ميکردند. يک بخش از بورژوازى و حاجى بازاريها برايشان "ملى و در صف خلق" بود. خودشان سر و وضع و منش شان مذهبى بود. چپ بودن اينها در کاراکتر اجتماعى و ارزشها با مذهبى بودن تفاوت ماهوى نداشت. مذهب مسئله "عمده" نبود، مسئله "فرعى" بود!
اما حزب توده و فدائى اکثريت تنها حاميان رژيم نبودند که چنين ديدگاههاى ارتجاعى را داشتند و هنوز هم دارند. محفل تروتسکيستى کارگران سوسياليست بابک زهرائى و مائويستهاى حزب رنجبران نيز با همين استدلالها با مذهب و دولت مذهبى ساختند و به زائده ارابه ضد انقلاب اسلامى برعليه چپ و طبقه کارگر تبديل شدند. امروز در دنيا پرچمدار تيپيک اين موضع پرو اسلامى فرقه هاى متعدد تروتسکيستى هستند. تروتسکيستها در دنيا کم و بيش موضع شان همين است که در مقاله وحيد رنجبر و در نشريه ميليتانت عنوان شده است. با همين جنس "استدلال"ها خيلى ساده متحد حسن نصراله و مقتدا صدر و احمدى نژاد و جنبش اسلامى ميشوند. پشت چاوز و اورتگا و احمدى نژاد با عنوان "بلوک ضد امپرياليستى" ميروند. ورژن ايرانى تروتسکيسم بنا به وجود يک حکومت هار اسلامى و نفرت جامعه از آن، نميتواند فعلا مثل بابک زهرائى و حزب توده يا حزب کارگران سوسياليست بريتانيا موضع بگيرد. اما مانند آقاى رنجبر و با پادرميانى تاريخ و فاکتى بيربط از انگلس و با پز "مقابله با رفرميسم"، نتيجه ميگيرند که تا اطلاع ثانوى جبهه مبارزه عليه مذهب تعطيل! فعلا کار فرهنگى و علمى لازم است! روشنگرى "با سلاح ماترياليسم ديالکتيک" لازم است! نبايد به مذهب حمله کرد! مگر نديديد که همين شيوه –يعنى شيوه ما- در شوروى منجر به بازگشت قويتر مذهب شده است؟ مذهب "فرعى" است، "عمده" اش نکنيد! واقعا چه کسانى از اين مواضع پرو- اسلامى خوشحال ميشوند؟
ريشه اين تيپ مواضع چپ سنتى پراگماتيسم سياسى است، ربطى به مارکس و مارکسيسم ندارد. مارکسيسم چنين نسخه هاى مشعشعى ندارد. مائو ميخواست با يک بخش از ارتجاع به توافقى برسد، رفت تئورى توجيه گر آن را آورد و "تضاد فرعى و عمده" و سيستم فلسفى ساخت. همين به سنگ بناى فکرى بخشى از ناسيوناليسم خلقى جهان سومى و متاثر از مائويسم تبديل شد و به ابزار "ملى و مترقى" ناميدن هر مرتجعى تحول يافت. طرفى را که ميخواستند باهاش بسازند "فرعى" ميکردند! اين الاکلنگ تضاد و وجه فرعى و اصلى "مارکسيسم" نيست، آنتى مارکسيسم است. حتى با فرض خوشباورانه و اينکه درک درستى از مارکسيسم ندارند، اين نوع موضع در قبال مذهب، يک آوانس سياسى آشکار به رژيم اسلامى و جريانات مذهبى است که بسادگى نميتوان آنرا پوشاند. اين موضع راست خود را در "تقابل با رفرميسم و طرفدارى از انقلاب" توجيه ميکند. و البته نه انقلابى است و نه عليه رفرميسم. انقلابى نيست؛ چون بعنوان يک انقلابى کمونيست همين امروز پلاتفرم فعالۍ براى مبارزه با مذهب ندارد. عليه رفرميسم هم نيست؛ چون با عوضى گرفتن رفرم با رفرميسم، کارگر و مردم محروم را زير دست و پاى جريانات مرکز بورژوازى رها ميکند. طنز تلخ اينست که سياست عملى اين جريانات در سطح دنيا سرويس دادن به جناح چپ بورژوازى و همان رفرميستها در دوره انتخابات است. اصطلاح معروفى دارند؛ "دماغشان را ميگيرند و به آنها راى ميدهند"! معمولا براى اين چپ ناسيوناليست و مذهب زده، درجه انقلابيگرى با درجه هپروتى بودن و بيربط شدن به جامعه و جبهه هاى نبرد طبقاتى تناسب دارد. در اين سيستم شما نميتوانيد هم کمونيست دو آتشه و انقلابى باشيد و هم طرفدار بهبود در زندگى طبقه کارگر و مردم! همه چيز در يک دو قطبى خشک و لايتغير دور ميزند. در پل صراط اين چپ راه زيادى به روى شما باز نيست؛ در هر حال يا کمونيست و انقلابى هستيد يا رفرميست!
رفرم، رفرميسم، انقلاب و اصلاحات
يک رکن ثابت و مبارزه بيوقفه طبقه کارگر و احزاب سياسى اين طبقه تلاش براى بهبود اوضاع موجود است. درگير بودن کمونيسم در مبارزه براى بهبود و اصلاحات به نفع توده کارکن، حضور دائمى در جدال طبقاتى اى است که بيوقفه جريان دارد. همزمان طبقه حاکم و بورژواها و دولتشان مرتبا تلاش ميکند با زدن خدمات و بيمه ها و غيره، دستمزد هاى واقعى را پائين بياورد. سطح معيشت طبقه را بطور کلى ارزان تر تمام کنند. اين جدالى در جريان و مقابل چشم ماست که متاسفانه چپ غير اجتماعى و فرقه اى در آن نه فقط شرکت نميکند بلکه آنرا تحقير ميکند! انسان يا بايد شکمش سير باشد يا هپروتى، و گرنه چطور ميشود بدليل "انقلابيگرى" مبارزه کارگر براى رفرم و اصلاحات را به حال خود رها کرد و همه چيز را به سوسياليسم احاله داد؟ چگونه ميشود تاثير غير انسانى و خشن مذهب را بر زندگى روزمره طبقه کارگر و اکثريت عظيم جامعه ديد و مردم را تا نفى طبقات سراغ آموزش "ماترياليسم ديالکتيک" فرستاد!؟ و اين چپ هميشه رهائى زن را به سوسياليسم، رهائى از مذهب را به سوسياليسم، و تقريبا حل هر دردى را به سوسياليسم احاله کرده است. اين "سوسياليسم" هم مبارزه اى در جريان، جارى، زنده، نقد پيشرو طبقه کارگر به وضع موجود نيست. يک مجموعه عقايد شش در چهار است که توسط انستيتوهاى سرمايه دارى دولتى شوروى و چين سرهم شده و در بازار چپ جهان سومى پخش شده است. اين "سوسياليسم" براى اين چپ نه مبرميت دارد و نه حتى امکانپذير است. بلکه ايستگاهى تاريخى است که روزى جبرا مى آيد! اعتبار اين "مارکسيسم" در انقلاب ۵٧ محک خورد. پراتيک حزب توده و فدائى و رنجبر و بابک زهرائى و هم خانواده هايشان، عقب ماندگى اين "مارکسيسم" را از سطح توقعات و مبارزه طبقه کارگر و بخش پيشرو جامعه اثبات کرد. نظر آقاى رنجبر به اين عنوان و با اين سابقه تاريخى ابدا اهميت ندارد و هدف بحث من هم اين نبوده است. نکته اينست که نسل جوان سوسياليست و کارگران کمونيست بايد در مقابل ترويج اين افکار دست چندم نظريه پردازان شوروى سابق بعنوان "مارکسيسم" هوشيار باشند. امروز تکرار اشتباه سال ۵٧ ، يعنى بيتوجهى به مبارزه سياسى با مذهب، تنها ميتواند در خوشبيانه ترين حالت سفاهت سياسى نام بگيرد.
اصلاحات و انقلاب يک رکن بسيار مهم و هويتى کمونيسم کارگرى و برنامه سياسى ماست. برنامه ما در اين زمينه روشن است؛
"سازماندهى انقلاب اجتماعى طبقه کارگر امر فورى جنبش کمونيسم کارگرى است، انقلابى که کل مناسبات استثمارگر سرمايه دارى را واژگون ميکند و به مصائب و مشقات ناشى از اين نظام خاتمه ميدهد. برنامه ما، برقرارى فورى يک جامعه کمونيستى است. جامعه اى بدون تقسيم طبقاتى، بدون مالکيت خصوصى بر وسائل توليد، بدون مزدبگيرى و بدون دولت. يک جامعه آزاد انسانى متکى بر اشتراک همگان در ثروت جامعه و در تعيين مسير و سرنوشت آن. جامعه کمونيستى همين امروز قابل پياده شدن است. ...اما در همان حال که اين مبارزه براى سازماندهى انقلاب کارگرى جريان دارد، ميلياردها انسان همچنان در تکاپوى هر روزه براى تامين معاش و آسايش خود در متن يک جهان سرمايه دارى اند. مبارزه انقلابى براى برپايى يک دنياى نو، از تلاش هر روزه براى بهبود وضعيت زندگى مادى و معنوى بشريت کارگر در همين دنياى موجود جدايى پذير نيست. از نظر سياسى، کمونيسم کارگرى نه فقط سازماندهى انقلاب عليه نظام موجود را با تلاش براى تحميل اصلاحات هرچه وسيع تر به آن در تناقض نميبيند، بلکه حضور در هر دو جبهه مبارزه را شرط حياتى پيروزى نهايى طبقه کارگر ميداند. انقلاب کارگرى انقلابى از سر فقر و استيصال و ناچارى اوضاع کارگران نيست. انقلابى مبتنى بر آگاهى و آمادگى مادى و معنوى طبقه کارگر است. هرچه توده مردم کارگر از آزادى هاى سياسى وسيع ترى برخوردار باشند، هرچه شخصيت و حرمت مردم بطور کلى و طبقه کارگر بطور اخص در جامعه تثبيت شده تر باشد، هرچه طبقه کارگر از رفاه و امنيت اقتصادى بيشترى برخوردار باشد و بطور کلى هرچه مبارزات کارگرى و آزاديخواهانه موازين سياسى و رفاهى و مدنى پيشروترى را به جامعه بورژوايى تحميل کرده باشند، به همان درجه شرايط براى انقلاب کارگرى عليه کليت سرمايه دارى آماده تر و پيروزى اين انقلاب قاطعانه تر و همه جانبه تر خواهد بود. جنبش کمونيسم کارگرى در صف مقدم هر مبارزه براى اصلاح موازين جامعه موجود به نفع مردم قرار دارد.
آنچه که کمونيسم کارگرى را در مبارزه براى اصلاحات از جريانات و جنبش هاى رفرميست، اعم از کارگرى و غير کارگرى، متمايز ميکند قبل از هر چيز اينست که اولا، کمونيسم کارگرى همواره بر اين حقيقت تاکيد ميکند که تحقق آزادى و برابرى کامل از طريق اصلاحات ميسر نيست. حتى عميق ترين و ريشه اى ترين اصلاحات اقتصادى و سياسى نيز بنا به تعريف بنيادهاى نفرت آور نظام موجود، يعنى مالکيت خصوصى، تقسيم طبقاتى و نظام کار مزدى را دست نخورده باقى ميگذارند. از اين گذشته واقعيت اين است که، به گواهى کل تاريخ جامعه سرمايه دارى و تجربه جارى کشورهاى مختلف، بورژوازى در اغلب موارد به قهرآميزترين شيوه ها در برابر به کرسى نشستن ابتدايى ترين مطالبات مقاومت ميکند. و پيشروى هاى بدست آمده نيز همواره موقت و ضربه پذير و قابل بازپس گيرى باقى ميمانند. کمونيسم کارگرى، در دل مبارزه براى اصلاحات همچنان بر ضرورت انقلاب اجتماعى بعنوان تنها آلترناتيو واقعا کارساز و رهايى بخش کارگرى تاکيد ميکند. ثانيا، کمونيسم کارگرى در عين دفاع از حتى کوچک ترين بهبودها در زندگى اقتصادى و سياسى و فرهنگى مردم کارگر در جامعه، وظيفه خود را طرح و مطالبه حقوق سياسى و مدنى و رفاهى هرچه وسيعتر و هرچه پيشروتر ميداند. جنبش ما در تعريف شعارها و خواست هاى خويش در مبارزه براى رفرم خود را به مقدورات و امکانات و قابليت انعطاف طبقه سرمايه دار، به حساب سود و زيان سرمايه و مصالح "اقتصاد کشور" و امثالهم مقيد و محدود نميکند. نقطه عزيمت ما حقوق غير قابل انکار انسان عصر ماست. اگر تحقق اين حقوق، حقوقى نظير حق سلامتى، حق آموزش، ايمنى اقتصادى، برابرى زن و مرد، آزادى اعتصاب، حق دخالت مستقيم و دائمى توده مردم در حيات سياسى جامعه، خلع يد از مذهب و غيره با سودآورى سرمايه و مصالح نظام سرمايه دارى در تناقض است، اين تنها شاهدى بر ضرورت واژگونى اين نظام است. جنبش ما در مبارزه براى اصلاحات دائما اين حقيقت را جلوى جامعه و طبقه کارگر ميگيرد. قصد ما در اين مبارزه ايجاد يک سرمايه دارى اصلاح شده، سرمايه دارى با "چهره انسانى" يا يک سرمايه دارى "دلسوز" نيست. قصد ما تحميل بخش هرچه بيشترى از حقوق حقه مردم کارگر به نظام حاکم است. حقوق و خواست هايى را که بورژوازى با بقاء خويش ناسازگار مى يابد و سرکوب ميکند، طبقه کارگر همين امروز آماده است فورا به جامع ترين شکل متحقق کند"... (از برنامه حزب)
کمونيسم مخالف رفرميسم است اما مخالفت با رفرميسم بعنوان يک خط مشى سياسى، به معنى عدم تلاش و شانه بالا انداختن در قبال مبارزه کمونيستها براى اصلاحات نيست. رفرم و رفرميسم يکى نيستند. آقاى رنجبر يا اين موضوع را درک نميکند يا مبارزه با مذهب را از اين نوع مبارزات معاف ميکند.
مارکسيسم قلابى و فلسفى
و بالاخره چند کلمه در باره "سلاح ماترياليسم ديالکتيک". چپ ايران عمدتا مارکس را مستقيما نخوانده بود و يا اگر خوانده بود بيشتر با روايتهاى اردوگاه شوروى و چاپ پروگرس بود. اين چپ در اساس فلسفى و ايدئولوژيک بود، تعيين سياست را از جداول من درآوردى تاريخى طبقات و "اصليات و فرعيات" استنتاج ميکرد. منشا فکرى اش ژرژ پليستر، موريس کنفورت، استالين، آوانسيف و ديگران بودند که آثار آنها و تعبير و تفسير فلسفى از ماترياليسم تاريخى مارکس، وسيعا از طريق انستيتوى مارکسيسم - لنينيسم حزب کمونيست شوروى به همه جاى جهان توزيع شده و بعنوان "ماترياليسم ديالکتيک" و فلسفه" معرفى شده بود. مارکسيسم پايان فلسفه را اعلام ميکند و به سياست و مبارزه طبقاتى رجوع ميدهد. کمونيسم بورژوائى و ايدئولوژيک از کمونيسم فلسفه ساخت. "ماترياليسم ديالکتيک"، اين ديالکتيک مبتذل با سه چهار اصول عام و جهانشمول، رايج ترين تلقى از ديالکتيک در ميان سنتهاى سوسياليسم غيرکارگرى و غير مارکسى بوده است. بايد تاکيد کرد که ديالکتيک بعنوان يک روش و اسلوب با مارکسيسم و مارکس رابطه ناگسستنى دارد. اما "ماترياليسم ديالکتيک" يک دستگاه فلسفى است. اين ماترياليسم ديالکتيک يا ماترياليسم فلسفى، و حتى فويرباخيسم، تفاوت فاحشى با ماترياليسم پراتيک مارکس و اسلوب بررسى ديالکتيکى دارد. اولى فلسفه است و مفسر تاريخ و جهان، و دومى تئورى شناخت و نقد است براى تغيير جهان. "ماترياليسم ديالکتيک" آقاى رنجبر، نه تنها "سلاح مارکسيسم" نيست، بلکه عصاى شکسته براى دست يک نابينا هم نيست! نه امروز، بلکه ما هيچوقت اين دستگاه فلسفى و ايدئولوژيک اردوگاهى و آثار متعددش را بعنوان منابع نيمچه معتبر و قابل رجوع مارکسيسم توصيه نکرديم. در همان دوره انقلاب ۵٧ توصيه اتحاد مبارزان کمونيست و منصور حکمت رجوع مستقيم به آثار مارکس براى فراگيرى مارکسيسم و تجهيز به جهانگرى کمونيستى براى دخالتگرى انقلابى بود. برخلاف مدافعين دستگاه فلسفى ماترياليسم ديالکتيک، که دنيا و آخرت را به جبر تاريخ و رشد نيروهاى مولده و تضادها و غيره موکول ميکنند، کمونيسم کارگرى و مارکسيسم از دخالتگرى انقلابى شروع ميکند. نقش اراده و تصميم انسان را برجسته ميکند. اثبات حقيقت را به پراتيک جمعى و فردى انسانها بطور کلى و طبقه کارگر به طور اخص منوط ميکند. منتظر چيزى نيست، در ايستگاهى از تاريخ در حال مشاعره فلسفى نيست، مستقيما به سياست و جدال طبقات و اشکال متنوع بروز آن رو ميکند. جريانى انتقادى است، انسانگرا و انسان محور است، در مقابل هر حمله به منافع کارگر و انسانيت برميخزد. ما نه در جهان نگرى و انتقاد مارکسيستى به دنياى موجود و نه در اهداف اجتماعى و طبقاتى، سنخيتى با جنبش سوسياليسم بورژوائى و دستگاه فلسفى ماترياليسم ديالکتيک اش نداريم.
يک نکته در حاشيه
نشريه ميليتانت مقاله وحيد رنجبر را با يک عکس منصور حکمت که عبائى روى آن مونتاژ شده چاپ کرده است. وقتى مضمون اين مقاله را با "ابتکار هنرى" اش کنار هم ميگذاريد، بيشتر سنت سياسى نويسنده و بى دردى اش را درک ميکنيد. اين کار هر هدفى که داشته بيربط است. چون اين مقاله عليه نظريات و روش کمونيسم کارگرى و منصور حکمت عليه مذهب است. نويسنده اين مطلب اما با آسمان ريسمان تاريخى و "اسلحه زنگ زده ماترياليسم ديالکتيک" مخالف حمله به مذهب است و عملا در دفاع شرمگين از مذهب عليه مارکسيستها حرف ميزند. اين عبا اتفاقا برازنده نويسنده و اديتور ميليتانت است که با ويترين مارکسيسم قلابى از اسلام دفاع ميکند. اين سنت در دفاع از "الهيات رهائيبخش" و "مترقى" کردن مذهب سابقه دارد. اين تنها يک اشتباه نيست، ترکيبى از نفرت از منصور حکمت و کمونيسم کارگرى است با تلاشى ناموفق براى پوشاندن يک موضع راست با پاتک ضد مذهبى! به هر حال بيمزه بود!
کمونيسم کارگرى و مذهب
کمونيسم کارگرى يک جريان ضد مذهبى و ضد اسلامى است. يک رکن پلاتفرم سوسياليستى ما مبارزه با مذهب است. اولا مبارزه حزبى ما با مذهب يک مبارزه سياسى است و نه يک مبارزه فلسفى و صرفا روشنگرانه. هرچند من براى ادبيات اته ايستى، ماترياليستى، علمى، و نقد عميق مذهب و تابوهاى مذهبى ارزش وافرى قائلم و ترويج اين ادبيات را لازم ميدانم. اما کار ما بعنوان يک حزب سياسى مبارزه سياسى با مذهب و مقابله با تاثيرات واقعى و مخرب مذهب بر زندگى مردم است. کسى که از اين مبارزه با شيفت کردن به فلسفه پا پس ميکشد، به کارکرد مذهب در جامعه سرمايه دارى امروز نقد ندارد. مثل آقاى رنجبر به "وجه فرعى" حکومت اسلامى در قياس با "وجه اصلى" سرمايه دارانه آن کارى ندارد. مبارزه سياسى ما در عين حال به يک پايه تحليلى متکى است؛ اسلام امروز پديده اى فقيهى نيست، پديده اى سياسى و محصول معادلات سياسى جامعه بورژوائى و جدال طبقاتى ايندوره است. اسلام امروز يک جنبش سياسى است. پرچم بخشى از بورژوازى در جنگ قدرت سياسى است. آنها که زياد به مبارزه طبقات علاقه دارند، معلوم نيست چرا اين ماهيت جنبش اسلامى و مکان آنرا در جدال طبقاتى درک نميکنند؟ اين جنبش سياسى ارتجاعى و ضد جامعه و ضد بشر را بايد شکست داد. بايد سياسى شکست داد. قانون جامعه سوسياليستى ما از جمله متکى به آزادى مذهب و بى مذهبى است. وحيد رنجبر ميتواند نگران مذهبى ها در جامعه سوسياليستى و در دوره گذار نباشد. اما ادعاى درس گرفتن از شوروى هم نامربوط است. معلوم ميشود درسى نگرفتند. در دوران شوروى اين چپ با مذهب ساخت و بعد از پايان جنگ سرد هم سازش با مذهب تا نفى طبقات را موعظه ميکند!
کمونيسم کارگرى بر آزادى تاکيد ميگذارد. تنها آزادى ميتواند پاسخ ارتجاع را بدهد. ما سياست بگير و ببند و ممنوعيت هاى ايدئولوژيک نداريم. جامعه سوسياليستى يک نظام سياسى و اجتماعى پيشرو است که از مذهب و مليت و قوميت گسست کامل ميکند. يعنى هويت مذهبى، ملى، قومى، و ايدئولوژيک براى دولت معنى ندارد و يا دقيقتر خود را با آن بيان نميکند. مذهب بطور کامل از دولت و از آموزش و پرورش جدا ميشود. هيچ قانون و امر و تصميم دولتى به مذهب ارجاع نميکند. تمام قوانينى که منعبث از مذهب اند و يا با تبصره و صلاحديد نگاه مذهبى تدوين شدند، الغا ميشود. از نظر ما ناسيوناليسم و قومپرستى عليرغم اينکه متاخرتر است اما مانند مذهب طوق بردگى بشر و منشا جنايت در تاريخ معاصر است. حتما در جامعه سوسياليستى کسانى پيدا ميشوند که هنوز مذهب شان را "پرچم آزادى جهان" ميدانند و يا کسانى پيدا ميشوند که قوم و نژاد و مليت خود را "محور دنيا" ميدانند. اين ايرادى ندارد. در اين جامعه آزادى بيقيد و شرط سياسى و آزادى تشکيل احزاب و اجتماعات و غيره براى همه موجود است و دولت از اين حق تک تک شهروندان، چه متولد ايران چه متولد هر جاى ديگر که در ايران زندگى ميکنند را، بطور يکسان برسميت ميشناسد و از آن دفاع ميکند. اما دولت شوراها دولتى سکولار و مدرن و پيشرو است که به تعلق مذهبى و ملى و قومى کسى در جامعه و در رسانه ها و در کار و فعاليت اجتماعى و در اوراق هويتى ارجاع نميکند. يعنى شما را مثلا با لقب "کرد" يا "فارس" يا "يهودى" و "مسلمان" و غيره خطاب نخواهند کرد. بلکه روى هويت جهانشمول يعنى هويت انسانى انگشت ميگذارند و حقوق برابر و شرايط برابر را براى همگان مستقل از اين هويتهاى کاذب و تاريخى برسميت ميشناسند. ما سياست ممنوعيت مراکز مذهبى را نداريم. حکومت کارگرى مخالف جمع شدن فلان گروه مذهبى و يا معتقدين به فلان مذهب و فرقه در محل عبادتگاه خودشان نيست. قانون جامعه ما و برنامه ما ميگويد؛ آزادى مذهب و بى مذهبى. يعنى شما و هر کسى مجازيد به مذهبى تعلق داشته باشيد و يا بيخدا و بي دين و ماترياليست باشيد. نقد مذهب مانند نقد تمام جوانب فرهنگى و حقوقى و سياسى و ادارى جامعه آزاد است. نقد و بيان انديشه مرز ندارد. اما قوانينى نيز حاکمند که نبايد زير پا گذاشته شود. بعنوان مثال حقوق کودک، حقوق زن، حق آسايش مردم، حفظ حرمت مردم و شهروندان، امنيت سياسى و حقوقى، اصل ممنوعيت آموزش مذهبى، اصل ممنوعيت دست اندازى مذاهب به کودکان و جلب آنها به فرقه هاى مذهبى و مسائلى از اين دست. مثلا يک خانواده مذهبى ميتوانند به مسجد و کليسا و کنيسه بروند اما حق ندارند کودکانشان را به اين اماکن ببرند. کسى ميتواند فکر کند که زن بايد خانه دار بماند اما نميتواند زن را در خانه نگهدارد و از آموزش و تحصيل و معاشرت و کار و غيره محروم کند. ما اجتماع در مساجد را براى بزرگسالان و احزاب مذهبى ممنوع نميکنيم مشروط به اينکه اين نهادها مانند هر بنگاه اقتصادى ثبت باشند و دفاترشان قابل بررسى باشد. مشروط به اينکه آزادى فعاليت آنها و اجتماعشان در مساجد مانع آسايش مردم و يا تهديد زندگى همسايه ها نشود. در عين حال بايد تصريح کرد که حکومت کارگرى نسبت به امر مذهب و حزب کارگرى در مقابل مذهب و توده مردمى که هنوز باورهاى مذهبى دارند بيتفاوت و خنثى نيست. بلکه با کار آگاهگرانه تلاش ميکند جامعه را از سم و بيمارى مذهب خلاص کند. ما مذهب را در نظام سياسى و ادارى و آموزشى و در سطح قوانين بيرون ميکنيم اما آزادى مذهب و فعاليت گروههاى مذهبى را برسميت ميشناسيم. ما آزادى مذهبى را برسميت ميشناسيم اما در مقابل مذهب منفعل نيستيم. به هر حال ما ميخواهيم ريشه مذهب را در جامعه بکنيم، اما با ازبين بردن ضرورت اجتماعى آن و با نفى شرايطى که بازتوليد مذهب را ضرورى ميکند. مذهب بايد از دولت و قانون و آموزش و پرورش بيرون انداخته شود و به امر خصوصى تبديل شود و در قلمرو خصوصى نيز نبايد به مانعى بر سر راه حقوق و آزاديهاى مردم تبديل شود. در قلمرو فکرى نيز يک مبارزه همه جانبه را در سطح جامعه با تفکر و تلقى مذهبى پيش ميريم. مذهب در يک جامعه آزاد چند ساله به سرنوشت دايناسورها ميپيوندد.